فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

بر فراز خوشبختی ها

برف و یخبندان

چند روزی هست که هوا حسابی سرد شده و برف زیادی اومده ، مهد فراز تو خیابون نخلستان ٣ هست و سر بالاییش زیاده اصلا جرات نمیکنم فرازو تو این وضعیت ببرم مهد حتی با تاکسی تلفنی ،آخه سر اون قضیه تصادف تو برف ،حسابی دل و جرات رانندگی تو برف رو از دست دادم ، ٢ ،٣ روزی میشه که مهد نرفته ١ روزشو با خودم بردم سر کار اما چه کاری اون روز اصلا کار نکردم البته نه من همکارام هم از کار بیکار شدن انقده که ذوقش میکردن و بغلش میکردن  ،تا ساعت ١١ با هم سر کار بودیم و بعد رفتیم خونه آخه خسته شده بود و خوابش گرفته بود دیگه رفته بود تو کاره کلافه شدن که نجاتش دادم ،روز دوم هم برف زیادی بود و همه جا یخ زده بود و من کلا" مرخصی گرفتم روز سوم هم معصومه خانم با مادرج...
16 بهمن 1392

مبارک

فقط ١ ماه مونده به تولد ٢ سالگیت مهربونم ٢٣ ماهگیت سبزه سبز .                                                تندرست و عاقبت به خیر باشی باشی عزیز دلم
8 بهمن 1392

از هر دری سخنی

دیشب مامانم اومد تهران و فراز حسابی خوشحال بود تا مامان در زد دوید طرف در و گفت من باز میکنم ،درو که باز کرد اینقدر ذوق داشت که با صدای بلند گفت یییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مامان مضی بیا تو سلام. یه ریز تعریف میکرد ،اول کار احوال مائده رو پرسید خوبه؟دماغش اوخ شده بود خوب شده؟دیگه اذیت نکنه هااا دتر عمل کنه ،بعد نوبت عمه شهره رسید ،اومده خونمون پلوم ،هاپو دنبالش کده یدفه دویده تندی در زده درو واکنین واکنین ، بعد قصه شنگول منگول گگه اومده درزده ببین دستم سیفیدهههه ،خلاصه دیگه همرو تو هم تو هم تعریف میکرد نمیذاشت مامانم ٢ کلوم حرف بزنه  ،البته مامانمم خیلی دلش تنگ شده بود حسابی فراز ماچ بارون شد تا یه کم...
6 بهمن 1392

مهربون من

چند وقتی هست که پسرم  احساسات زلال و پاکشو نشون میده و درک میکنه ،میگه مامان بابا دوست دارم ،ایلی دوست دارم ،داشتم نماز میخوندم اومد دستامو بوس کرد و رفت ، نمازم که تموم شد  پرید بغلم سرشو گذاشت رو شونم گفت دوست دارم ،عاشگتم ، امروز بعدالظهر مامان مرضیه میاد تهران ،٢ شب پیش داشتم بهش میگفتم ،تا حرفم تموم شد ،از جاش بلند شد گفت آشکون آشکون مامان مرضیییییه هورا اینقدر بالا و پایین پرید که افتاد رو سرفه گلاب به روتون کل فرشو برف افشانی کرد ، تا تلفن زنگ میزنه میگه خودم ،مامان مرضییییییییییهه، میره گوشیو بر میداره و میگه سلام اگه مامانم باشه که یه لبخندی میزنه و میگه ،بیا پلوم سواره هواپیما شو وییییییج بیا،...
5 بهمن 1392
1